معنی داز و بلند

حل جدول

لغت نامه دهخدا

داز

داز. (اِ) خسهای سرتیز متصل بنوک دانه ٔ
ا از قبیل جو و گندم، که داس و تژه و داسه نیز گویند. || استخوان ماهی. داس. || گچ. || گچکار و بنا. || دیوار گچ مالیده شده. (ناظم الاطباء).

داز. (اِخ) دهی از بخش ساردویه ٔ شهرستان جیرفت واقع در 12هزارگزی جنوب باختری ساردوئیه و 6هزارگزی جنوب راه مالرو بافت ساردوئیه کوهستانی. سردسیر و دارای 52 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه و محصول عمده اش: غلات، حبوبات و شغل اهالی آن زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

داز. (اِ) درختچه ای است از تیره ٔ خرما که دارای برگهای بادبزنی شکل است و بین نیک شهر و چاه بهارو برخی نقاط دیگر گرمسیری یافت میشود و بنام نخل وحشی نیز معروف است. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 274).

داز. (اِخ) نام یکی از طوایف ترکمن در شمال خراسان، در سرحد ایران با ترکستان شوروی. این طایفه از قبیله ٔ یموت هستند. تیره ٔ داز به افسانه هایی اعتقاد و افتخار دارند که بموجب آن ایشان از بازماندگان یک خاندان پادشاهی هستند. همسایگان آنان نیز ایشان را ارجمندترین تیره ٔ قبیله ٔ یمؤت میشمارند. ترکمن هاحکایت کنند که مؤسس قبیله ٔ یموت دو زن داشت: زنی عقدی که فرزندی آورد بنام شرف، و زنی غیرعقدی که دو پسر آورد: یکی بنام چونی و دیگر قجق. پدر هنگام مرگ یکی از دو اسب خود را به شرف بخشید و اسب دیگر را به دو نابرادری او داد. اما چونی از پذیرفتن اسب مشترک که نیم آن سهم قجق بود خودداری کرد. دل شرف بر او سوخت و او را پشت اسب خود سوار کرد. بدین ترتیب فجق باشرف پیوند یافت و یموت ها فرزندان این سه پسرند. از این جهت ادعا دارند که نسب اولاد شرف برتر از چونی است زیرا پسر زن عقدی مؤسس قبیله بوده است. دازها از فرزندان شرف و قجق ها هستند. (از مازندران و استرآبادرابینو. ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 128، 134 و 135). تیره ٔ داز شامل 500 خانوار و محل سکونت آن شمال غربی کتول است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 102 شود.

داز. (اِخ) دهی از دهستان آتبای بخش پهلوی دژ شهرستان گبندقابوس واقع در 12 الی 24هزارگزی خاور پهلوی دژ. دشت معتدل، مرطوب، مالاریائی و دارای 300 تن سکنه است. آب آن از قنات و چاه و رودخانه گرگان و محصول عمده اش غلات، حبوبات، لبنیات، برنج، توتون وشغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و نمدمالی است. دبستان در آبادی چین سبیلی و دازکرد دارد. این آبادی از قراء زیر تشکیل شده است. چین سبیلی - قره تپه - کوزه لی - قره بلاغ قریشی - عطاآباد - شفتالوباغ - کرد - شغال تپه و پیرواش که باغ میوه بزرگی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

فرهنگ عمید

داز

=داس

درختچه‌ای با برگ‌های بادبزنی‌شکل که در جاهای گرمسیر می‌روید، نخل وحشی،

گویش مازندرانی

داز

داس

سوزنک شالی، به درد نخور


داز دمه

لبه ی تیز و برنده ی داس


داز دارمنه

نوعی گون ساقه دار


سرخه داز

نوعی شالی


جاج داز

دارو


تونگلی – دار – داز

داسی که دماغه ی بلند و نوک تیز دارد

معادل ابجد

داز و بلند

104

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری